درست مثل وقتی که از لبه ی استخر خیز بر میداری و میپری بالا
وقتی از نوک پاهات حس میکنی آب داره میاد بالا و وقتی به موهات میرسه و تو کاملا تو اعماق آبی
چشاتو ناخوداگاه فشار میدی به همو برای چند صدم ثانیه حیران میمونی
بدون نظم خاصی سرتو این ور اونور میچرخونی و چشاتو باز میکنی...
اون لحظه یه حس عجیب مبهمی داری...خیلی کوتاه...اما بعد سریع به خودت میای و به سمت بالا شنا میکنی
سکوت و فضای اون چند ثانیه ی زیر آب....من حالم اونجوریه!!
من حالم اینجوریه...
از کجا بگم؟
از تماس چهارشنبه صبح؟درست چنددقیقه بعد از اینکه تو سایت نامه امو قرار دادم
تماس خانم دولو و فهمیدن اینکه باید الان با نهایت سرعت برم دادگاه
و اینکه اون هم اونجاست....
قطع که کردم دستام میلرزید حس کردم یخ شدم
حس کردم که دارم تو اتاقم دور خودم میپرخم...هول کرده بودم!
چند دقیقه بعد تو خیابون بودم با قدمهای تند...تنها...
همیشه بنظرم لحظه های ناب زندگی ام تنها بودم
البته بعدش خودشونو بهم اونجا رسوندند اما وقتی بود که دیگه من باهاش روبرو شده بودم
روبرو که نه اما....در مقابلش بودم
هیچ نگاهش نکردم..نمیدانم چرا...هنوز نفهمیدم چرا اما...پشیمان نیستم...
او برعکس من...سنگینی نگاهش انقدر برایم عجیب بود که...
او تا میتوانست مرا نگاه میکرد مستقیم...
و من تنها وقتی که داشت حکم طلاق را امضا میکرد از پشت نگاهش کردم
کت و شلوار نامزدی اش را پوشیده بود...میدانست که آنروزها چقدر...
حس عجیبی بود...خواستم آن لحظه ها خوب در حافظه ام ثبت شود
امروز اما فکر میکنم هزاران سال پیش است..روزهای دور...نمیدانم چرا...
نگاه میکردم
قاضی ام را...منشی اش را...وقتی که امضای آخر و مهر را میزد...
هرگز قاضی ام را فراموش نخواهم کرد...حتی اگر سالها بعد در شمال کشور در صف سرویس بهداشتی ببینمش
هیچگاه چهره اش را فراموش نخواهم کرد!!!!!!!!
ذهنم خیلی هنوز شلوغ پلوغه...اونجا محکم بودم...ساکت...میخندیدم حتی...
تمام که شد و آمدیم...وقتی به پدرم رسیدم که پرسید دخترم امروز خیلی اذیت شدی؟
نفهمیدم چی شد...ترکیدم...منفجر شدم...سرمو گذاشتم رو شونه ی پدرم و بازوشو گرفتم
فقط گریه میکردم و گاه گاهی ناله میزدم :بابا...بابا...
خونه که اومدم برادرم رسیده بود...نفهمیدم اما...وقتی به خودم اومدم دیدم تو آغوشش امو دارم به پشتش مشت میکوبم...
لحظه های عجیبی بود....خیلی عجیب...خیلی...
امروز برام تخت و کمد و پا تختی و تشک جدید خریدند و آوردند
قراره اتاق امو هم عوض کنم....
این اتاق..حس خاصی نسبت به این اتاق دارم...
اتاق جدید با وسایل جدید...
کاش حافظه ام پاک میشد تا نیازی به این همه زحمت نبود....